loading...
جلال
مهدی براتی فر بازدید : 47 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

عنوان :

 

مسأله مرگ عيسي در كتاب مقدس و قرآن

 

 تفاسير و قصص قرآني

 

 

 

 

 

مربوط به درس استاد ، دکتر شهرام پازوکی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چكيده:

 

يكي از پايه هاي مهم و اساسي دين مقدس اسلام كه از اركان مهم اعتقادي در قرآن محسوب مي شود اعتراف و اعتقاد به بعثت و رسالت همه انبياي مرسل از جانب  خداوند است كه براي هدايت و نجات انسانها مبعوث شده اند.

 

قرآن كريم، مكرر و به صراحت در آيات متعدد و مختلف اشاره مي كند كه همه پيامبران خدا يك هدف را تعقيب مي كرده اند و براي يك منظور برانگيخته شده اند و هيچ گونه فرقي در ميان آنها نيست زيرا كه همه از يك خدا و از يك منبع، وحي و الهام دريافت مي داشته اند. از اين جهت به مسلمانان و همه خداپرستان و موحدان جهان توصيه مي كنند كه به تمام پيغمبران الهي يكسان احترام بگذارند و به همه آنها عقيده داشته باشند.

 

در اين باره به آيه ي قرآني توجه مي كنيم كه با مفهوم وشن و صراحت كامل تأكيد مي كند و مي فرمايد:«قولواامنا بالله وما انزل الینا الی ابراهیم واسمعیل و اسحاق ویعقوب والاسباط ومااوتی موسی وعیسی وما اوتی النبیون من ربهم لانفرق بین احد. منهم ونحن له مسلمون»

 

بگوييد ما به خدا ايمان آورديم و به آن كتابي كه بر پيغمبر ما نازل شد و به آنچه بر پيامبران گذشته  چون ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و آنچه بر موسي و عيسي از ناحيه پروردگارشان داده شد ايمان داريم(بقره،285)

 

و ميان هيچ يك از پيامبران ، پیشین فرق نمي گذاريم و به همه آنچه از جانب خدا بر پيغمبران دا ده شده ايمان داريم و در برابر فرمان خدا تسليم هستيم. به هر حال قرآن كريم به ما تعليم و دستور مي دهد كه ميان پيامبران خدا فرق نگذاريم و به آيين همه آنها احترام بگذاريم چرا كه اهداف و اصول آيين حق الهي در همه اديان آسماني و تعاليم انبياي الهي، يكي بوده است.

 

در قضيه به صليب كشيدن يا كشتن حضرت عيسي(ع)، بايد قضايايي مطرح شود در ضمن نوشته ها، به اين قضاياي، پاسخ داده شود. خلاصه اين اصول عبارتند از:

 

1- وضعيت يهود در زمان حضرت موسي و بعد از وفات ايشان

 

2- عكس العمل يهوديت در زمان بعثت حضرت عيسي(ع)

 

3- سخت گيري هاي قوم يهود در دوران پيامبري حضرت عيسي(ع)

 

4- نقشه قتل و كشتن حضرت عيسي(ع)

 

5- عدم اجراي نقشه قتل توسط يهوديان

 

6- اعتقاد  يهوديان به كشته شدن حضرت عيسي(ع) توسط قوم يهود

 

7- اعتقاد خود مسيحيت در مورد وفات حضرت عيسي(ع)

 

8- نظريه قرآن و اسلام  در مورد زنده بودن يا به صليب كشيده شدن حضرت عيسي(ع)

 

9- نظريه مفسرین اسلامی و معراج عيسي يا كشته شدن ايشان

 

در روايات اسلام نكته اي كه بايد به آن توجه داشته باشيم اين است كه قاطبه مفسران اسلامی عقيده به آسمان رفتن جناب عيسي(ع) دارند و همه بر اين عقيده اند كه شبهه اي براي يهود درست شده است كه گمان كردند عيسي را به دار آويختند. در حالي كه قرآن هم جواب يهود را مي دهد و هم جواب خود مسيحيت را.

 

اين در حالي است كه طبق نظريه مسيحيان، عيسي به صليب بسته شدو كشته شد. حال بعضي برا ين عقيده هستند كه بعد از چند روز روحش يا جسمش مرد و با هم به آسمان ها رفته اند و بعضي منكر اين قضيه هستند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

كليد واژه :

 

عدم اختلاف در راهكارهاي پيامبران پيشين مسأله مرگ عيسي مسأله مرگ عيسي از ديدگاه قرآن و مفسران اسلامي

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مقدمه:

 

حال آنكه همه رسولان خدا، معلمان الهي بوده اند كه هدف همه آنها يك چيز و آن هدايت و سعادت و تكامل بشر در پرتو توحيد خالص و حق و عدالت و صراط مستقيم بوده است بنابراين، از نظر قرآن كريم، همه انبياي الهي محترم اند و قرآن با عزت و  احترام از آنها نام برده و تمجيد تقديس آنان را در حد عالي و جزء فريضه ديني مي داند.

 

و نيز دين اسلام تمام انبياي الهي را معصوم و پاك دانسته و آنها را حاملان رسالت نبوت از جانب خدا در دعوت مرد م به پيمودن راه حق و توحيد مي داند

 

همچنين دين اسلام، آيين و شريعت تمام پيامبران خدا و اديان الهي را محترم و مقدس مي شمارد.

 

و نسبت به آنها به ديده احترام و تکریم مي نگرد بدون آنكه دعوت به پيروي از آنها بكند.

 

پيامبر گرامي اسلام(ص) هم، همه انبياي قبل از خود را تأييد و آنان را مورد تكريم قرار داده و از اين جهت مسلمانان جهان نيز به پيروي از پيامبرشان، احترام و قداست اديان الهي و انبياء پيشين را، يك اصل انكار ناپذير و يك وظيفه ديني و اعتقادي خود مي دانند.

 

همواره بايد به اين نكته مهم و بسيار اساسي توجه داشت كه مذهب (مذهب حق توحيدي) هميشه عامل وحدت ، نظم ، صلح و وفاق در ميان بشر و ملل جهان  بوده و هست.

 

آنچه موجب جدايي و  اختلاف مي شود ، حبّ دنيا ، ماده گرايي، خود پرستي، ظلم، فساد، انحراف از حق، حسادتها، عداوتها، خود محوري ها و سياست هاي غلط استعماري است.

 

پيامبران الهي با آهنگي يكسان و يكنواخت و اهدافي هماهنگ يكي پس از ديگري قدم به عرصه ي وجود گذاشته و  تعليمات يكديگر را تأييد و تكميل كرده اند. همه پيامبران از حضرت آدم تا خاتم النبيين صلوات الله عليهم اجمعين بر طبق وحي و رسالت و مأموريت الهي خويش، بيانگر اصول و احكام مكتب يگانه اي بودند كه همان آيين توحيدي و فطري و دين حق الهي است و پيوسته مؤيد و مصدّق يكديگر بوده اند و همديگر را نفی نکردند .

 

بنابراين خط رسالت و نبوت پيغمبران الهي خطي است ممتد ، مستقيم و توحيدي كه همه انبياء بزرگ الهي بدون هيچ گونه افتراق و اختلافي رهرو اين خط توحيدي بوده اند.

 

در نهايت آيه اين حقيقت را روشن مي كند كه دعوت اسلام به توحيد ، يك دعوت تازه نيست بلكه دعوت تمام پيامبران اولوالعزم و غير اولوالعزم است . نه تنها در اصل توحيد ، بلكه در تمام اصول و مسايل از عقايد و قوانين و تعاليم بيان و نظر قرآن ، روح دين همه انبياي آسماني از آدم تا خاتم يكي است ، يعني خميره و جوهر همه اديان الهي يكي است زيرا اصول دعوت تمام پيامبران خدا در همه اديان الهي يكي بوده و آن هدايت بشر به سوي توحيد حق عدالت صلح ، دوستي و سعادت  است .

 

شريعت و دين را كه اشرف الانبياء آخرين رسول خدا ، پيامبر بزرگ اسلام صل الله عليه و آله و سلم آورد ، با اديان و  تعالیم بقيه انبياء خدا مباين نبود و نيست بلكه جامع تر ، فراگيرتر و در حقيقت مكمل و عصاره همه انها است. و هر كس دين مبين اسلام را دارد همه آنچه را كه نوح ، ابراهيم ، موسي و عيسي آورده اند و گفته اند دارد ، آري پس مي توان گفت:

 

نام احمد نام جمله انبياء هست  -   چون كه صد آمد نود هم پيش ما است

 

پس پيامبر اسلام براي تكميل شريعت عيسي و كتاب او و اديان انبياي پيش آمده و نه براي ابطال و نفي آنها. همچنان كه عيسي براي تكميل شريعت موسي و كتاب او (تورات) آمد از اين رو شريعت هر يك از پيامبران بزرگوار الهي مكمل و متمم شريعت پيشين بوده است.

 

بنابراين هر كس از آيين بزرگ اسلام و شريعت محمدي روي بگرداند از خدا و انبياء دور شده و قطعاً مسيح ، موسي ، ابراهيم و نوح و نيز او را پذيرا نيستند زيرا كه به بشارت و تعاليم همه آنان هم پشت پا زده است.

 

حال با حفظ اين مقدمات ، مي گوییم ، گفت و گوي منطقي و علمي و عادلانه و شناخت و معرفي اديان الهي خصوصاً بين اسلام و مسيحيت و اگاهي دقيق از تعاليم آن دو و آشنايي به آيين پيامبرانشان بر اساس حقيقت يابي و حقيقت جويي و تقریب و محبت و وحدت،  بين خدا پرستان و متدینان دو دين بزرگ الهي (اسلام و مسيحيت) به خاطر دست يابي به مشتركات مورد قبول و احترام هر دو مذهب الهي، در مسير تفاهم و همفكري و ايجاد دوستي و اتحاد و احترام متقابل ميان ملتها وتمدن ها و دولتها و اجتناب از جدايي و افتراق، از ارزنده ترين و سازنده ترين مباحثي است كه در سطح انديشمندان دو مكتب (به خصوص در عصر كنوني) مي تواند مطرح باشد.

 

قرآن كريم مسلمانان و اهل كتاب و همه موحدان حتي تمامي ابنای بشر و آدميان را سفارش و دعوت مي كند كه به هم نزديك شوند و از هم دوري نجويند و آنان را به طور جمعي دعوت به راه خدا و وحدت و اتحاد و مشتركات ديني مي كند.

 

جهان مسيحيت اگر شناخت صحيحي از اعتقادات و تعاليم درخشان اسلام و همين طور اگر آگاهي حقيقي و درستي از حضرت عيسي(ع) و تعاليم درخشان آن مي داشت بسياري از گرفتاري و درگيري ها و پريشاني های بي اساس كنوني وجود نداشت اما متأسفانه عوامل بسياري وضع حاصل را به وجود آورده است.

 

مسيح از ديدگاه قرآن و مسأله مردن و كشتن او از تفاسير اسلامي و قصص قرآني :

 

در قرآن كريم آياتي درباره سرگذشت و چگونگي خلقت ظهور و رسالت و عظمت  و شخصيت بزرگ حضرت عيسي بن مريم وجود دارد كه داراي حقايق مهم و لطايف و دقايق ارزشمند و درس هاي آموزنده از تاريخ و حيات سراسر پر بركت و رحمت اين رسول خدا و مادر مقدس و پاك دامنش مي باشد.

 

قرآن مجيد عنايت خاصي به بيان شرح حال و اوصاف و فضايل ارزشمند حضرت عيسي(ع) دارد و احوال و سرگذشت او با تكريم و تجليل بيان مي كند به همين جهت شرح حال او در 13 سوره قرآن و نام مبارك وي در 33 آيه ذكر و اشاره شده است.

 

قرآن، مراحل مختلف زندگاني و قصه شيرين و اعجازگونه حضرت عيسي(ع) را از آغاز تولد تا آخرين مراحل زندگاني به شيوه بسيار لطيف واقعي و با ظرافت خاصي بيان مي كند.

 

اين كتاب شريف (قرآن) ضمن ترسيم دقيق مسير پر ماجراي خلقت و حيات با عظمت و پر خير و بركت عيسي بن مريم(ع) بر عشق و احترام ما نسبت به پيامبري كه از ديدگاه قرآن مظهر توحيد و تعبد و عدالت و اخوّت است مي افزايد.

 

با اين وصف هنوز در خيلي از جاهاي دنياي مسيحيت نسبت به چگونگي تولد و حيات رسالت و شريعت و حتي مرگ حضرت عيسي(ع) ابهام و انحراف وجود دارد و بسياري از مردم كه به اين وجود مقدس و شريعت او اعتقاد دارند دچار سردرگمي هستند . از اين رو با توجه به استناد به آيات شريفه قرآني در اين زمينه و بررسي دقيق مفاهيم آنها ، بسياري از ابهامات و خرافات را مي توان زدود و حقايق واقعي زندگي اين پيامبر الهي را روشن ساخت ، حقايقي كه در هيچ منبع تاريخي و ديني جز در قرآن وجود ندارد.

 

حال جا دارد كه همگان به اين آيات روشنگر و اطمينان بخش قرآني توجه كامل دقيق بنمايند و از آن بهره كافي ببرند زيرا كه قرآن مقدس متعلق به يك ملت يا نسل يا محدود به مكان و زمان خاص نيست بلكه براي هدايت جهانيان نازل شده است و به لسان مشترك همه انسانها (زبان فطرت) سخن مي گويد .

 

قرآن آنچه را براي آگاهي و شناخت از نكات آموزنده و حيات بخش زندگي و تعاليم مسيح و تعاليم مسيح مهم و حقيقي بوده به ما مي گويد، و نقش آموزنده و حيات بخشي پيامبري او را در سطح گسترده و با ديدگاه وسيعي به ما نشان مي دهد باشد .

 

اما مشتبه شدن امر در كشتن و به دار آويختن عيسي(ع) و نظريه مفسرين اسلامي در اين زمينه:

 

«وَ قولهم اِنّا قَتَلنا المسيحَ عيسيَ ابنَ مريمَ رسولَ اللهِ و ما قَتَلوُهُ و ما صَلَبوُهُ و لكِن شبهٌ لَهُم»

 

در اين خصوص مفسران از شيعه و سني ، نظرات خاص داده اند كه سعي خواهد شد در اين سطور رقم بخورد و بتوانيم در حد وسع با نظرات مفسران اسلامي آشنا شويم.

 

موضوع بحث در ابتدا به سه شاخه تقسيم مي شود:

 

1- موضوع مرگ حضرت عيسي (ع) از نظر يهود

 

2- موضوع مرگ حضرت عيسي (ع) از نظر خود مسيحيت

 

3- موضوع مرگ حضرت عيسي (ع) از نظر اسلام و علما و مفسران اسلامي

 

مقدمه: ابتدا آيات 155 تا 158 سوره نساء را نوشته و ترجمه روان مي كنيم و بعد نظر مفسران را در اين زمينه بيان مي كنيم.

 

155: «فَبِما نَقضِهِم ميثاقَهُم و كُفرِهِم بايات اللهِ و قَتلِهِم الأنبياءَ بغير حَقٍّ و قَولِهم قُلوبُنا غُلفٌ بَل طَبَعَ اللهُ عَلَيها بِكُفرِهِم فلا يؤمِنونَ اِلّا قليلاً »

 

ولي به خاطر پيمان شكني آنها ، و انكار آيات خدا و كشتن پيامبران به ناحق و به خاطر اين كه از روي استهزاء مي گفتند :«بر دل هاي ما پرده افكنده شده {و سخنان پيامبر را درك نمي كنيم} آري خداوند به علت كفرشان بر دل هاي آنها مهر زده كه جز عده اي كمي ايمان نمي آورند.

 

قبل از نوشتن و ترجمه ساير آيات به نكته اي تفسيري مي پردازيم.

 

يهوديان و كلا اهل كتاب كه در قرآن آمده است، دو دسته هستند:

 

دسته ي اول ملت زمان خود پيامبران (حضرت موسي و عيسي)

 

دسته ي دوم ملت زمان پيامبر خاتم كه يهودي و مسيحي و صاحب كتاب بودند.

 

و گروهي كه امروز در جامعه و در جهان هستي موجودند و در كنار ساير ملل با هم زندگي مي كنيم.

 

«و بكُفرهم و قولِهِم عَلي مريمَ بهتاناً عظيماً»

 

و نيز به خاطر كفرشان و تهمت بزرگي كه بر مريم زدند.

 

157: «وَ قَولِهِم اِنّا قَتَلنا المسيحَ عيسيَ ابن مريمَ رَسولُ اللهِ و ما قَتَلوُهُ و ما صَلَبوُهُ و لكِن شبهٌ لَهُم و اِنَّ الّذينَ اختُلفوا فيه لفي شكٍّ مِنهُ ما لَهُم به من عِلمٍ الّا التِّباعَ الظَنَّ و ما قَتَلوهُ يَقيناً»

 

و گفتارشان كه ما مسيح عيسي ابن مريم پيامبر خدا را كشتيم" در حالي كه نه او را كشتند و نه بر دار آويختند لكن امر بر آنها مشتبه شد و كساني كه در مورد قتل او اختلاف كردند در ان در شك هستند و علم به آن ندارند و تنها از گمان پيروي مي كنند و قطعاً او را نكشتند . (توجه : باز هم پاي يهود درميان است .)

 

158:«بل رَفَعَهُ اللهُ اليه و كان اللهُ عزيزاً حکیما »

 

بلكه خدا او را به سوي خود بالا برد- و خداوند توانا و حكيم است.

 

خلاف كاریهاي يهود :

 

در آيه نخست به پيمان شكني و كفر جمعي از آنها و قتل پيامبران به دست آنان اشاره كرده است. چنين مي فرمايد:« آنها به خاطر اينكه پيمان شان را شكستند و آيات خدا را انكار كردند و پيامبران را به ناحق كشتند به خاطر اين كه مي گفتند بر دل هاي ما پرده افكنده شده آنها را از رحمت خود دور ساختيم يا قسمتي از نعمت هاي پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم.»

 

نكته ادبي: «فَبِما نقضِهِم» از نظر ادبي جار و مجرور است و بايد عاملي داشته باشد ممكن است عامل آن لَعنّا محذوف و مقدر بوده باشد يا جمله حرَّمنا عَليهم در آيه 160 باشد.

 

چند جنايت بزرگ :

 

1- نقض ميثاقكم كه عبارتند از:

 

الف- كفر به آيات الله

 

ب- قتل و كشتن راهنمايان و هاديان راه حق بدون هيچ مجوز .

 

نكته : اين بغير حق ، قيد توضيحي است وگرنه ما كشتن پيامبر به حق نداريم!

 

ج- به قدري در اعمال خلاف جسور و بي باك شدند كه گفتار پيامبران را به باد استهزاء مي گرفتند و صريحاً به آنها مي گفتند بر دل هاي ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و پذيرش دعوت شما است . لذا :«قولهم قُلُبنا غُلفٌ» دلالت بر آن دارد .

 

پس از آن قران توجه مي دهد كه پس از اين همه جنايت دل هاي آنها به كلي مهر شده و هيچگونه حقي در آن نفوذ نمي كند البته عامل آن كفر و بي ايماني، خود آنها هستند(به همين دليل جز افراد كمي كه خود را از اين گونه لجاجت ها بر كنار داشته اند شايستگي ايمان آوردن ندارند . لذا مي فرمايد : خدا به جهات مذكور بر دل هاي آنها مهر زده و جز عده كمي از آنها ايمان نمي آورند .

 

«بَل طَبَعَ اللهُ عَلَيها بِكُفرِهِم فلا يومِنونَ الّا قليلاً»

 

يعني : نه تنها دل هاي آنها در غلاف است و چيزي در آن نفوذ نمي كند كه مهر كامل عدم پذيرش حق هم بر آن خورده است .

 

در آيه ي بعد مي افزايد خلافكاري هاي آنان منحصر به اين ها نيست آنها در راه كفر آنچنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن ، مادر پيامبر بزرگ خدا كه به فرمان الهي بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگي زدند .

 

لذا مي فرمايد : اين عدم امكان ايمان ، به خاطر كفر آنها و تهمت بزرگي است كه به مريم زدند .

 

« و بكفر هم و قولهم علي مريم بهتانا عظيما»

 

آنها حتي به كشتن پيامبر افتخار مي كردند ، و مي گفتند: ما مسيح عيسي ابن مريم رسول خدا را كشته ايم.

 

«و قولهم اِنّا قَتلنا المسيح عيسيَ ابن مريمَ رَسولُ الله». در حالي كه در اين ادعاي خود نيز كاذب بودند زيرا:

 

آنها هرگز نه مسيح را كشتند و نه بر دار آويختند بلكه ديگري را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند.«و ما قتلوهُ و ما صَلَبوا و لكن شُبّهُ لهُم»

 

قرآن پس از آن مي گويد: آنها كه درباره ي مسيح اختلاف كردند خودشان در شك بودند و هيچ يك به گفته ي خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروي مي كردند.

 

«و اِنَّ الذين اختلفو فيه لفي شك منه ما لهم به من علمٍ الاّ اتباع الظُن»

 

آن كس را كه كشتند خود مسيح بوده يا ديگري را به جاي او ؟

 

آنگاه قرآن به عنوان تاكيد مطلب مي گويد : قطعاً او را نكشتند و ما قتلوه يقيناً و سرانجام اعلام مي دارد خداوند او را به سوي خود بالا برد و خداوند قادر و حكيم است.

 

«بل رَفَعَهَ الله اليه و كانَ الله و عزيزاً حكيماً»

 

نكته : مسيح كشته نشد . قرآن در آيه فوق مي گويد : « مسيح نه كشته شد و نه به دار رفت بلكه او بر آنها مشتبه گرديد و پنداشتند او را به دار زده اند و يقينا او را نكشتند ».

 

ولي اناجیل چهار گونه همگي مساله مصلوب شدن به دار آويختن شدن مسيح(ع) و كشته شدن او را ذكر كرده اند و اين موضوع در فصول آخر هر چهار انجيل(متي- لوقا- مرقس-يوحنا)  مشروحاً بیان شده است. و اعتقاد عمومي مسيحيان امروز نيز بر اين مساله استوار است .

 

بلكه به يك معني مساله قتل و مصلوب شدن مسيح يكي از مهم ترين مسايل زير بناي آيين مسيحيت كنوني را تشكيل مي دهد .

 

مي گويند او آمده تا قرباني گناهان ما شود او به دار اويخته و كشته شده تا گناهان بشر را بشويد و جهانيان را از مجازات نجات دهد .

 

بنابراين راه نجات را منحصراً در پيوند با مسيح(ع) و اعتقاد به اين موضوع مي دانند. به همين دليل، گاهي مسيحيت را مذهب نجات يا فداء ، قلمداد و مسيح(ع) را «ناجي» و«فادي» لقب مي دهند.

 

و اين كه مي بينيم مسيحيان روي مساله صليب فوق العاده  تكيه مي كنند و شعارشان صليب است از همين نقطه نظر مي باشد.

 

اين بود خلاصه اي از عقيده مسيحيان درباره ي سرنوشت حضرت مسيح(ع) ولي هيچ يك از مسلمانان در بطلان اين عقيده ترديد ندارد زيرا:

 

اولاً: مسيح(ع) پيامبري همچون ساير پيامبران خدا بود . نه خدا بود و نه فرزند خداوند يكتا و يگانه است ، شبيه ، نظير، مثل، مانند، همسر و فرزند ندارد.

 

ثانياً: فداء و قرباني گناهان ديگران شدن مطلبي كاملاً غير منطقي است هر كس در گرو اعمال خويش است و راه نجات نيز تنها ايمان و  عمل صالح خود انسان است.

 

ثالثاً: عقيده فداء گناهكار پرور و تشويق كننده: به فساد، تباهي و ‌آلودگي است.

 

اگر مي بينيم: قرآن مخصوصاً روي مساله مصلوب نشدن مسيح(ع) تكيه كرده است با اين كه ظاهرا موضوع ساده اي به نظر مي رسد به خاطر همين است كه عقيده خرافي و باز خريد گناهان امت را به شدت بكوبد و مسيحيان را از اين عقيده خرافي باز دارد تا نجات را در گروه اعمال خويش ببينند نه در پناه بردن به صليب.

 

رابعاً: قرائني در دست است كه مساله مصلوب شدن مسيح(ع) تضعيف مي كند اين قرائن عبارتند از:

 

1)  مي دانيم اناجيل چهار گونه  كنوني كه گواهي به مصلوب شدن مسيح(ع) مي دهد همگي سالها بعد از مسيح(ع) به وسيله ي شاگردان و يا شاگردان شاگردان او نوشته شده اند و اين سخني است كه  مورخان مسيحي به آن معترفند.

 

و نيز مي دانيم شاگران مسيح(ع) به هنگام حمله دشمنان به او  فرار كردند و اناجيل نيز گواه بر اين مطلب  مي باشد.

 

بنابراين مساله مصلوب شدن عيسي را از افواه مردم گرفته اند و همان طور كه خواهيم گفت اوضاع و احوال چنان پيش آمد كه موقعيت براي اشتباه كردن شخص ديگري بجاي مسيح(ع) آماده گشت.

 

2) عامل ديگر كه اشتباه شدن عيسي را به شخص ديگر امكان پذير مي كند اين است : كساني كه براي دستگير ساختن حضرت مسيح(ع) به باغي در خارج از شهر رفته بودند گروهي از لشكريان رومي بودند كه در اردوگاه ها مشغول وظائف لشكري بودند.

 

اين گروه نه يهوديان را مي شناختند و نه آداب و زبان و رسوم آنها را مي دانستند و نه شاگردان عيسي را از استادشان تشخيص مي دادند.

 

3) اناجيل مي گويد حمله به محل عيسي(ع) شبانه انجام يافت و چه آسان است كه در اين گير و دار شخص مورد نظر فرار كند و ديگري به جاي او گرفتار شود.

 

4) از نوشته هاي اناجيل استفاده مي شود كه شخص گرفتار در حضور پيلاطس حاكم رومي در بيت المقدس سكوت اختيار كرد و كمتر در برابر سخنان آنها سخن گفت و از خود دفاع نكرد.

 

بسيار بعيد به نظر مي رسد كه مسيح(ع) خود را در خطر ببيند و با ان بيان رسا و گوياي خود و با شجاعت و شهامت خاصي كه داشت از خود دفاع نكرده باشد.

 

آيا جاي اين احتمال نيست كه ديگري به احتمال قوي يهودي اي اسخريوطي كه به مسيح خيانت كرد و نقش جاسوس را ايفا نمود مي گويند شباهت كاملي به مسيح داشت و به جاي او دستگير شد و چنان در  وحشت و اضطراب فر رفت كه حتي نتوانسته است از خود دفاع كند و سخني بگويد بخصوص اينكه در اناجيل مي خوانيم« يهودي اي اسخريوطي بعد از اين واقعه ديگر ديده نشد و طبق گفته اناجيل انتحار كرد . متي باب 7، شماره 6»

 

5)همانطور كه گفتيم شاگردان مسيح(ع) به هنگام احساس خطر طبق شهادت اناجيل فرار كردند و طبعاً دوستان ديگر هم در آن روز مخفي شدند.

 

بنابراين شخص دستگير شده در حلقه محاصره نظاميان رومي بوده و هيچ يك از دوستان او اطراف او نبودند به اين ترتيب چه جاي تعجبي كه اشتباهي واقع شده باشد؟

 

6) در اناجيل مي خوانيم كه شخص محكوم بر چوبه دار از خدا شكايت كرد كه چرا او را تنها گذارده و به دست دشمن براي قتل سپرده است .(متي باب 27 آيات 4- 47)

 

اگر مسيح(ع) براي اين به دنيا آمده كه به دار آويخته شود و قرباني گناهان بشر گردد چنين سخن ، سخن ناروايي از او به هيچ وجه درست نبوده است. اين جمله به خوبي نشان مي دهد كه شخص مصلوب آدم  مصلوب آدم ضعيف ، ترسو و ناتواني بوده است . كه صدور چنين سخني از  او امكان پذير بوده است و او نمي تواند مسيح باشد.

 

7) بعضي از اناجيل موجود (غير از اناجيل چهار گانه مورد قبول مسيحيان) مانند انجيل برنابا رسما مصلوب شدن مسيح(ع) را نفي كرده است.

 

و نيز برخي از فرق مسيحي در مصلوب شدن عيسي ترديد كرده اند . المنار جلد 6- ص 34

 

و حتي برخي از محققان معتقد به وجود دو عيسي در تاريخ شده اند. يكي عيسي مصلوب ، ديگري عيسي غير مصلوب كه ميان آن دو پانصد سال فاصله بوده است . الميزان ج3، ص 345

 

آنچه گفته شد قرائني است كه گفته قرآن را درمورد اشتباه در قتل مسيح(ع) روشن مي سازد.

 

اما تفسيري ديگر

 

«و اِ مِن اهل الكتاب الا لِيؤمنين به قبل موتا و يوم القيامه يكون عليهم شهيدا»

 

(159) ترجمه:

 

و هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اين كه پيش از مرگش به او (حضرت مسيح(ع)) ايمان مي آورند و روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود.

 

تفسير : ايمان اهل كتاب به مسيح(ع)

 

در آيات پيشین، سخن از اعتراف يهود به قتل مسيح(ع) بود و اين كه قرآن اعلام داشت« مسيح(ع) به  دار اويخته نشده، بلكه بر آنها مشتبه شد . اين آيه در همين رابطه مي فرمايد :

 

هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اينكه پيش از مرگش به او ايمان مي آورد.

 

در تفسير آيه فوق دو احتمال هست :

 

1) هيچ كس نيست مگر اين كه پيش از مرگ خود به مسيح(ع) ايمان مي آورد .

 

يعني هنگامي كه انسان در آستانه ي مرگ قرار مي گيرد و ارتباط او با اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوي مي گردد پرده ها از برابر چشم او كنار مي رود ، بسياري از حقايق را مي بيند و نسبت به آن آگاهي مي يابد . در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح(ع) را مشاهده مي كند و در برابر او تسليم مي گردد ، آنها كه منكر او شدند به او مومن مي شوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباه خود پي مي برند. در حالي كه اين ايمان همانند ايمان فرعون و اقوام ديگري است كه به هنگام رويارويي با عذاب و در لحظه شاهد آن و مقدمات نابودي و مرگ ايمان مي آوردند هيچ گونه سودي براي آنها ندارد.

 

( طبق اين نظريه ضمير قَبل مَوتِه به مسيح(ع) بر مي گردد نه به اهل كتاب بر مي گردد).

 

2) تفسير ديگر اين است كه تمام اهل كتاب به حضرت مسيح(ع) پيش از مرگ او ايمان مي آورند يعني يهوديان او را به نبوت مي پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او مي كشند و اين به هنگامي است كه مسيح(ع) طبق روايات اسلامي درموقع ظهور مهدي(عج) از آسمان فرود مي آيند و پشت سر او نماز مي گزارند. يهود و نصارا نيز او را مي بينند و به او مهدي(عج) ايمان مي آورند.

 

روشن است مسيح(ع) به حكم اين كه آيینش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارند در اين زمان از آيين موجود يعني آيين اسلام كه مهدي(عج)، مجري آن است پيروي كند .

 

طبق اين تفسير ضمير قَبل مَوتِه به مسيح(ع) بر مي گردد نه به اهل كتاب .

 

اما نظريه اي ديگر در تفسير آيات شريفه :

 

و گفتار يهود كه گفتند ما كشتيم مسيح عيسي پسر مريم رسول خدا را و حال آنكه او را نكشتند و به دار نزدند لكن امر بر آنها مشتبه شد در مورد عيسي(ع) و محققا كساني كه در مورد عيسي اختلاف كردند آنچه گفتند از روي شك بود و علم به گفتار خود نداشتند مگر متابعت گمان هاي خود و يقينا او را نكشتند بلكه خداوند او را برد در مقام رفيعي در ظل عنايت خود و خداوند عزيز است و در مقام حفظ عيسي و حكيم است در مصلحت نگاهداري او.

 

در مورد قتل حضرت عيسي (ع) و بدار زدن او يهود و نصاري متفق هستند و كيفيت آن بنا بر نقل اخبار بطور خلاصه اين است كه يهود عيسي (ع) را با اتباعش كه حواريين او بودند گرفتند و حبس نمودند و شبي كه تصميم داشتند كه فردا عيسي (ع) رابه قتل برسانند حضرت عيسي (ع) آنچه جزع نمود و اصرار باتباع خود كرد كه او را از چنگال يهود نجات دهند و او را ياري كنند، نكردند بلكه او را انكار كردند. و در چنگال يهود گذاردند و فرار كردند. خداوند متعال كسي را كه شبيه عيسي (ع) بود  فرمود و عيسي (ع) رابه آسمان برد . طبق آيه شريفه و عقيده مسلمين و اما آن كس كه شبيه عيسي (ع) شد آيا از خود يهود بود كه قصد قتل عيسي (ع) را داشت يا يكي از حوارييون بود كه قبول كرد براي حفظ عيسي (ع) و نجات او كه شبيه عيسي (ع) شود و كشته شود و به دار رود و يا ديگري معلوم نيست و كلمات مفسرين هم مدرك نمي شود فقط حديثي در برهان در ذيل آيه« اِذ قالَ اللهُ يا عيسي اِنّي مُتوفّيك و رافِعُكَ الي الايه»

 

 آل عمران 55 از حمران ابن اعين از حضرت باقر (ع) نقل فرموده كه خلاصه مفادش اين است كه شبي كه عيسي (ع) گرفتار يهود شد دوازده نفر از اصحابش با او بودند. با آنها خبر داد كه شما صبح به من كافر مي شويد و من امشب به آسمانها مي روم كيست كه حاضر شود شبيه به من شود و كشته شود؟ جواني گفت من حاضرم شبيه عيسي (ع) گشت او را يهود گرفتند و بدار زدند و كشتند.

 

تا آخر حديث

 

و اما طبق عقيده يهود و نصاري اين است كه خود عيسي (ع) را بدار زدند و كشتند و نصاري مدعي هستند كه عيسي (ع) خبر داد كه من سه شب و سه روز در دل زمين هستم چنانچه يونس سه شب و سه روز در دل ماهي بود و سپس بيرون مي آيم و به آسمان مي روم بعداً مي گويند شام جمعه او را دفن كردند و صبح يكشنبه از قبر بيرون آمد كه دو شب و يك روز و چند دقيقه بيشتر نشد و اين دليل است بر كذب عيسي (ع) العياذ بالله و عقيده آنها اين است كه اين مدت كه در دل زمين بوده رفت در جهنم عوض نصاري كه گفتند (فدانا من لعنه الناموس) و در جهنم شيطان انبياء را حبس نموده بود. آنها را از حبس نجات داد و مزخرفات ديگري كه به هم مي بافتند.

 

و قولهم مراد يهود هستند .«انا قتلنا المسيح عيسي ابن مريم رسول الله»

 

كلمه ي رسول اله مقول قول يهود نيست زيرا آنها منكر رسالت عيسي (ع) بودند بلكه فرمايش خداوند است و مفاد آيه اين مي شود كه عيسي ابن مريم كه رسول خدا است يهود گفتند او را كشتيم.

 

و ما قتلوهُ و ما صُلبوهُ تعجب نيست كه نصاري صليب عيسي را بسيار محترم مي شمارند بگردن خود نصب مي كنند با اينكه طبق عقيده آنها بايد با صليب كمال عداوت را داشته باشد مَثَل صليب مَثَل شمشير پسر مرادي و خنجر لعنه الله است.

 

ولكن شبه لهم: ظاهر اين است كه مراد شبيه عيسي (ع) به نظر آنها آمد و او را كشتند و بدار زدند نه اينكه امر برآنها مشتبه شد و شك بر آنها عارض شد چنانچه بعضي مفسرين گفتند چنانچه مفاد جمله بعد است و ان  الذين اختلفو فيه يهود و نصاري كه بين افراط و تفريط، يهود او را حرام زاده و نصاري پسر خدا و سه خدا قائلند.

 

لفي شك منه: زيرا طرفين مدركي ندارند جز اينكه انسان بي پدر محال است وجود پيدا كند . يهود پدر او را يوسف نجار گفتند. نصاري خدا و اينها قدرت را منكر هستند و اين بر فرض محال، محال عادي است . محال عقلي نيست و معجزاتي كه خود آنها نسبت به انبياء مي دهند مثل عصاي موسي و مرده زنده كردن عيسي از همين باب است و همچنين در قتل عيسي (ع) هم يقين ندارند چون آن كسي كه شبيه عيسي (ع) شد قبلاً ديده بودند و او را نيافتند مظنون آنها شد كه عيسي (ع) است و او مخفي شده با اينكه تمام اطراف را داشتند لذا مي فرمايد: «ما لهم بهمن علم الا اتباع الظن » و اين گمان آنها هم بر خلاف واقع است.

 

و ما قتلوه يقيناً: يقينا او را نكشتند يا از روي يقين نكشتند.

 

بل رفعَهُ الله اليه مراد از مرجع ضمير اليه يعني الي الجوار رحمه الله و مراد از رفع بردند به عالم بالا كه در اخبار دارد آسمان چهارم يعني طبقه چهارم كه در آنجا بيت المعمور است مطاف ملائكه و مطابق كعبه معظم است.

 

و كان الله عزيزاً في قدرته(حكيما) في ارادته مشیته ، چنانچه در مورد ادريس مي فرمايد:«واذكُر في الكتاب ادريس انّهُ كانَ صديقاً نبيا و رفعناهُ مكاناَ غلياً/ مريم آيه 56- و 57»

 

اما آيا آيه ي شريفه ي« و ان من اهل الكتاب الا ليومننَّ به قَبلَ موتِهِ و يوم القيامه يكونُ عليهم شهيدا/ 159- نسا»

 

و نيست از اهل كتاب احدي مگر ا»كه ايمان مي آورد به او البته پيش از موت او روز قيامت مي باشد بر آنها شاهد و اختلاف شد. در مراجع ضماير ضمير به و موته و يكون كه حضرت عيسي (ع) است يا احد اهل الكتاب يا پيامبر اسلام صلي الله عليه.

 

و در ميان مفسرين ودر بعضي اخبار دارد كه مراد پيغمبر(ص) است لكن سند معتبري نداريم و خلاف ظاهر آيه و اگر بایدحمل بر باطن قرآن كرد منافی با ظاهر نيست و ظاهر آيه همان اول است كه حضرت عيسي (ع) باشد.

 

ترجمه بيان السعاده:

 

كتاب تفسير بيان السعاده في مقامات العباده نويسنده آن آقاي سلطان محمد گنابادي با موضوع عرفاني در قرن 14 به زبان عربي و با مذهب شيعي نوشته شده است كه از ترجمه ما مباحثي را نقل مي كنيم:

 

تفسير:

 

و بكُفرهم به سبب كفرشان به عيسي (ع) و قولِهِم عَلي مريم بُهتاناً عَظيماً پس شما بترسيد كه بر مريم اين امت، بهتان بزنيد و حديثي وضع نكنيد كه فدك را از او بگيريد.

 

و قَولِهِم اِنّا قَتَلنا اَلمسيح عيسَي ابن مريَمَ رَسُولُ اللهِ رسول الله را از باب استهزا ذكر كردند و گرنه نه اعتقاد به رسالت او داشتند، مقصود اين است كه به سبب تجرّي آنان بر اينكه كشتن عيسي(ع) را به خودشان نسبت مي دهند و به سبب اين گفتارشان، آنها را ما لعن نموديم و عقابشان كرديم. پس بر حذر باشيد كه مسيح اين امّت را بكشيد، و اينكه بجاي آوريد آنچه را كه امّت عيسي در حقّ عيسي گفتند و در حقيقت بجا نياوردند بلكه فقط ادعاي قتل او را داشتند.

 

و ما قَتَلوهُ عطف به اعتبار معني يا حال است.

 

وَما صَلَبوُهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُم در سوره آل عمران در قول خدا: وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ الّلهُ وَ الّلهُ خَيْرُالْماكِرينَ داستان عيسي و قتل و دار كشيدن او گذشت

 

وَ اِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفي شَكٍّ مِنْهُ عطف بر((ما قتلوه)) يا بر ((شبّه لله)) است، يا حال است از ضمير مجرور، يا از فاعل ((ما قتلوه)).

 

بعضي گفته اند: بعد از وقوع اين قضيه يهود و نصاري اختلاف كردند و بعضي گفتند: عيسي دروغگو بود و ما او را كشتيم، و برخي گفتند: اگر مقتول عيسي بود پس دوست ما (مقصوود يهودا اسخريوطي است) كه مي خواست عيسي(ع) را لو بدهد كجا است؟ و بعضي گفتند: صورت ، صورت عيسي(ع) بود و بدن، بدن دوست ما بود. و بعضي گفتند عيسي(ع): به آسمان بالا برده شد، چون خود او خبر داده بود كه وي را به آسمان بالا مي برند.

 

بعضي گفته اند: ملكوت او بالا برده شد و ناسوت او، به دار آويخته شد.

 

بعضي گفته اند: شبيه او بر جميع حواريّون القاء شد و آنان هفده نفر در خانه اي بودند، و هنگامي كه يهود به آنها احاطه كردند همه را بر مثال عيسي(ع) ديدند، و گفتند: شما ما را سحر و جادو كرده ايد، عيسي به سوي ما خارج شود و گرنه همه شما را خواهيم كشت پس يكي از آنها را گرفتند و گفتند: اين عيسي است و مطلب بر آنها مشتبه شد، پس اختلاف كردند.

 

و بعضي گفته اند: رؤساي يهود شخصي را گرفتند و او را كشتند و در جاي بلندي به دار آويختند و كسي را نگذاشتند به آن دسترسي پيدا كند تا اينكه پيكر او تغيير پيدا كرد، پس گفتند: ما مسيح را گرفتيم تا مطلب بر عوام مشتبه شود، زيرا وقتي آنها، آن خانه را احاطه كردند. و خدا عيسي را بالا برد، ترسيدند كه عامه مردم به او ايمان آورند.

 

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ و اين جمله استثناء منقطع است وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً جمله مفعول مطلق بوده در عين حال تأكيد كننده مطلب ديگر، يعني يقين پيدا كردند به كشته نشدن يقين پيدا كردني و اما اينكه آن را يا مضاف اليه براي مفعول مطلق محذوف كه تقديرش ((قتل يقين)) باشد فرض  كنيم از نظر معني بعيد است، زيرا اين معني مفيد نفي قتل در حالت يقين و اثبات آن در حالت شك است و اين معني مقصود نيست.

 

[سوره نساء(4):آيات 158 تا 159]

 

بَلْ رَفَعَهُ اللّهُ اِلَيْهِ وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِماً(158) وَ اِنْ أَهْلِ الْكِتابِ اِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَ يَوْمَ الْقِيامَهِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدا(159)

 

ترجمه:

 

بلكه خدا  او را به سوي خود بالا برد و پيوسته خدا مقتدر و كارش همه از روي حكمت است.

 

هيچكس از اهل كتاب نيست مگر آنكه پيش از مرگ، به او (به عيسي روح الله) ايمان خواهد آورد و روز قيامت  او بر نيك و بد آنان آگاه خواهد بود.

 

تفسير:

 

بَلْ رَفَعَهُ اللهُ اِلَيْهِ اختلاف يهود و نصاري در مولد عيسي(ع) و در كشتن و به دار آويختن و بالا بردن به آسمان و پائين آمدن او از آسمان علاوه بر آنچه كه در اين جا و در سوره آل عمران ذكر شد معروف و در تواريخ ثبت شده است.

 

و هيچ غرابت و تعجبي در بالا بردن بدن عنصري عيسي (ع) نيست، زيرا كه ملكوت بر ملك غلبه مي كند، و انكار فلسفي و طبيعي در مقابل آنچه كه مشاهده مي شود مسموع نيست، و تأويل به اينكه مقتول و مصلوب همان بدن دنيوي آن حضرت است و لكن از آن جهت كه آن بدن عيسي (ع) نباشد بلكه متشبه به او باشد نيز غرابتي ندارد. آنچه كه بالا برده شده بدن ملكوتي و روح عيسي (ع) باشد در بين آنان معروف است ولي بعد از امكان غلبه ملكوت بر ملك احتياجي به اين تأويل، كه حكم جداگانه اي در مورد بالا بردن بدن ملكي آن حضرت داده شود نداريم، بلكه به آنچه كه در قرآن نازل شده و در اخبار آمده است اكتفا مي كنيم.

 

وَ كانَ اللّهُ عَزِيزاً يعني خدا عزيز است و مغلوب واقع نمي شود تا پيامبرش بر خلاف اراده او كشته شود، يا در مظاهر خلفاي خود مغلوب نمي شود. و آنچه به  نظر مي رسد از قتل و اذيت پيامبران نسبت به بدن عنصري آنان است، كه براي آننها به منزله زندان بو ده و چون لباسي استت كه بر روح آنها پوشانده شده است. و قول خداي تعالي: حَكِيماً اشاره به همان معني است، يعني اگر تصرفي از دشمنان نسبت به زندان و لباس روانهايشان واقع شود آن نيز به سبب حكمت خداست.

 

وَ اِنْ أَهْلِ الْكِتابِ اِلاَّ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ يعني هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اينكه به عيسي (ع) قبل از مرگش و در عين احتضار، ايمان مي آورد، يا قبل از مرگ عيسي (ع)، يا قبل از مرگ خودش در حين نزول عيسي (ع) از آسمان با مهدي اين امت ايمان مي آورد.

 

و لكن ما در بيان آنچه كه مقصود است مي گوئيم: خداي تعالي سخن را از حكايت حال اهل كتاب برگردانيدو به مقصود اصلي متوجه ساخت و حبيبش محمد صلّي الله عليه و آله را در مورد حبيبش علي (ع) مخاطب ساخت تا دلداري پيامبر باشد و فرمود:

 

اگر به جاي آورند هر چه را كه مي توانند به جاي آورند، تو اندوهناك مباش، چون همه اهل كتاب و همه افراد روي زمين قبل از مرگشان به او ايمان مي آورند، چون كسي نمي ميرد مگر اينكه علي (ع) را در حين مرگش مي بيند، و ديدن علي (ع) راحتي و يا نقمت براي آنان است و به علي (ع) نسبت داده شده است كه فرمود:

 

اي حار همدان هر كس بميرد مرا مي بيند، مؤمن باشد يا منافق و چشمش مرا مي شناسد و من او را به شخص و اسم مي شناسم و هر چه را كه انجام داده است، به آن آگاهم.

 

و سرّ مطب اين است كه در حال احتضار حجاب برداشته مي شود و محتضر ملكوت را مشاهده مي كند، و اولين چيزي كه از ملكوت ظاهر مي شود عبارت از ولايت است كه سريان دارد و مقوّم همه اشياء است و اصل در آن علي (ع) است و همه انبياء و اولياء گذشته و آينده سايه هاي او مي باشد. پس اول چيزي كه ظاهر مي شود عبارت از ولايت مطلقه است كه همه به آن ايمان مي آورند، و اخبار در اين كه مقصود از آيه اين است كه هيچ يك از اهل كتاب نيست مگر اينكه قبل از مرگش به محمد صلّي الله عليه و آله و علي (ع) ايمان آورد، فراوان است.

 

و در خبر ديگري است: اين آيه در خصوص ما نازل شده  است، و حاصل آن خبر اين است كه از اولاد فاطمه كسي نمي ميرد مگر اينكه به امامت امام اقرار مي كند.

 

و انچه كه در تفسير آيه، از ايمان به محمد صلّي الله عليه و آله يا به عيس (ع) يا به مهدي (ع) وارد شده است، همه آنها به ايمان به علي (ع) بر مي گردد، زيرا كه همه آنها ظهور ولايت كلي است و همه انها به سبب ولايت محقق مي شود.

 

وَ يَوْمَ الْقِيامَهِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدا يعني عيسي (ع) بر آنها شاهد است يا اينكه منتظور از آن دلداري ديگري براي محمد صلّي الله عليه و آله است بدين نحو كه علي (ع) روز قيامت شاهد بر اهل كتاب و بر منافقين امت است.

 

پس شهادت مي دهد بر انها به آنچه كه انجام داده  اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

منابع و مآخذ:

 

  1. ابوعبدالله محمدبن عمر، فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، قرن ششم، چاپ بيروت، 1420 ق، چاپ سوم

  2. آلوسي سعيد محمود ، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، بيروت، 1425، چاپ اول

  3. ابن منظور محمدبن مكرم، لسان العرب، قرن هفتم، چاپ بيروت، 1414 ق، چاپ سوم،(موضوع واژه شناسي)

  4. ابوالفتوح رازي، حسين بن علي، روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن،  قرن ششم، ناشر بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی ، مکان چاپ : مشهد ، 1408 ه ق

  5. ثعلبي نيشابوري، ابو اسحاق احمدبن ابراهيم ، الكشف والبیان عن تفسير القرآن، قرن 5 ، بيروت، چاپ اول

  6. خاني رضا، رحمت الله رياضي، ترجمه بيان العباده في مقامات العباده انتشارات دانشگاه پيام نور

  7. رشيدالدين ميبدي، احمدبن سعد، كشف الاسرار وعده الابرار، انتشارات امير كبير، تهران، 1371، چاپ پنجم

  8. زمخشري محمود، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل،  قرن ششم، بيروت، چاپ سوم، 1407

  9. سوري آبادي ابوبكر عتيق بن محمد، تفسير سور آبادي، تهران، 1380، چاپ اول

  10. طباطبايي سيد محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامي جلسه مدرسين حوزه علميه قم، 1417ق، چاپ پنجم

  11. طبرسي فضل بن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن،  انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1373، چاپ سوم

  12. گنابادي حاج سلطان محمد، تفسير ميان السعاده في مقامات العباده، چاپ بيروت

  13. عروسی حويزي عبد علي بن جمعه، تفسير نور الثقلین ،  چاپ قم، چاپ چهارم

  14. مترجمان ، ترجمه تفسير طبرسي ، تهران 1356، چاپ دوم ، تحقیق حبیب یغمایی

  15. عيون اخبار الرضا ،  ج 2، ص 302، انتشارات جهان، 1378

  16. معجم احاديث الامام مهدي، ج 4، ص 170، مؤسسه المعارف السلامه، قم، صلح اول، 1411 ه ق

     

     

    نگارش : مهدی براتی فر

     

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    شما به عرفان عملی بیشتر اهمیت می دید یا نظری؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 80
  • بازدید کلی : 1,552